تو خیلی وقته منو تنها گذاشتی
همون موقعها که ترسیدم احساس تنهایی کردم حرص خوردم بهانه گرفتم هزار تا انگ بهم نسبت دادی رفته بودی
دوس داری بهت کاری نداشته باشم گیر ندم عصبی ت نکنم تو شرایط حال حاضر با این روحِ مریض فقط میتونم برم تو غارم و تنها به سرنوشتِ خراب شده م فکر کنم هی بغض کنم هی خودمو بغل کنم تا بتونم روی پای خودم وایسم تا دوباره خوب بشم ولی اینبار سرپایی که به هیچ عشقی اعتقاد نداره.
وقتی بیرونِ غار بهت پناه میارم اینجوری تیکه پاره م میکنی توی این زندگیِ وحشی فقط توی غار و تنهایی میتونم جونِ سالم به در ببرم.
برا خواستن و حساس بودنم روت هر چی دوس داری میگی هزار تا بدو بیراه بارم میکنی. ببخشید خوشیهاتو خراب میکنم ببخشید ببخشید نمیدوننم برای اینکه از من فرار کنی میری .
خدا تو که میدونستی چی میخوام چرا این سرنوشت و برام گذاشتی . من بنده بدِ تو نبودم .
هیچ کجای زندگیم تو رو یادم نرفته بود چرا ولم کردی که این بلاها سرم بیاد.